شبکه افق - 27 شهریور 1399

"احدی الحسنیین"، با کدام منطق ؟ ( عقلانیت و شهادت طلبی )

به مناسبت هفته دفاع مقدس _ درجمع اسیران آزاده در بازداشتگاه تکریت صدام _ نشست (دهه شصت ،"خاطره" است یا "الگو" ؟ ) _ ۱۳۹۷

بسم‌الله الرحمن الرحیم

محضر سروران خودم، آزادگان، مجاهدان و قهرمانان واقعی این ملت عرض سلام دارم و خالصانه‌ترین درودها را به محضر مقدس شهدای عزیز نثار می‌کنم به ویژه شهدای در اسارت، برادران مظلوم و بزرگی که در گمنامی، در فشار، زیر شکنجه و به انحای مختلف به شهادت رسیدند و در زنجیر به محضر خداوند رفتند. با شفاعت موسی بن جعفر(ع) مثل ایشان در اسارت به شهادت رسیدند. محضر برادران و خواهران عزیز و همه‌ی دوستان که فرمودند تقریباً همه‌ی برادران عزیز جزو آزادگان بوده‌اند، از جمله در اردوگاه تکریت 11 که در واقع همه تا سال‌ها جزو مفقودالاثرها بودید. چون حتی اسرا هم طبقه‌بندی می‌شدند. با این‌که همه رزمنده و مجاهد بودند اما خب بعضی‌ها مثل شما حتی آمارشان را به صلیب سرخ هم نمی‌دادند و خبر اسارت‌شان را هم منتشر نمی‌کردند. خود مفقودالاثر بودن باز جدا از اسیر بودن یک معرکه‌ای است. هم برای خود شخص و هم برای خانواده‌ی شخص یک معرکه است. این افتخار بزرگی است که نصیب شما شد. ما در دو، سه عملیات نزدیک بود که به بلای شما دچار بشویم منتها چون مقام عرفانی ما بالاتر از شما بود دچار نشدیم. توفیق داشتیم در 7، 8 عملیات شرکت کنیم که در 2، 3 مورد آن نزدیک بود مثل شما اسیر بشویم. برای این‌که مقام عرفانی من را بشناسید می‌خواهم این را عرض کنم. در خیبر، شرق دجله در 30، 40 کیلومتر از عمق دشمن محاصره شده بودیم و مهمات تمام شده بود. از پشت که باتلاق و نیزار بود و از سه طرف هم دشمن بود. جلو و سمت چپ و راست دشمن بود. تانک‌های دشمن روی مجروحین و شهدا آمد و تقریباً اسارت قوی‌ترین احتمال بود. با سه، چهار نفر از رفقا به شوخی می‌گفتیم که الان این‌ها جلو می‌آیند ما باید چه کار بکنیم؟ اسیر بشویم؟ اسیر که خوب نیست و باید شهید بشویم. گفتیم اگر اسیر بشویم چه کار کنیم؟ یکی از رفقا که بعداً در عملیات دیگری شهید شد گفت من که کوچک‌ترین اطلاعاتی نمی‌دهم و از همان اول آن‌قدر درگیر می‌شوم که همان‌جا من را بزنند. من گفتم اگر من اسیر بشوم این‌ها هر چقدر شکنجه بکنم چیزی نمی‌گویم منتها چون اگر چای نخورم سردرد می‌گیرم به آن‌ها می‌گویم اگر می‌خواهید چیزی از من بپرسید به آن‌ها می‌گویم برای من چای بیاورید تا هر چه می‌خواهید به شما بگویم. این مقامات عرفانی من را در نظر داشته باشید که در این حد است. این برادر عزیزمان که در عملیات کربلای 4 در خدمت ایشان بودیم راجع به خودشان فرمودند که 40، 50 روز لباس غواصی در اسارت به تن ما بود. خب کسانی که لباس غواصی پوشیده‌اند می‌دانند چقدر سخت است. شنیدن این‌ها آسان است. البته همه‌ی شما که عملاً امتحان داده‌اید. این را خطاب به کسانی می‌گویم که هزینه‌ای برای این انقلاب نداده‌اند و سر سفره‌ی آن نشسته‌اند. به خصوص برای بعضی از مسئولیت‌ها و مدیریت‌ها باید بگوییم که بفهمند خیلی فداکاری‌ها شده تا شما نشسته‌اید و برای این انقلاب و این جامعه تصمیم‌گیری می‌کنید. کسان دیگری هزینه پرداختند. گاهی و نه همیشه کسان دیگری تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی می‌کنند. لااقل حواس آن‌ها باشد که چه هزینه‌هایی پرداخته شد. سختی‌های شما در دوران اسارت و آزادگی را بنده و امثال بنده نکشیدیم و معلوم نیست که اگر ما می‌خواستیم مشکلات شما را تحمل بکنیم واقعاً بر سر همین حرف‌ها می‌ماندیم یا جزء بریدگان بودیم. شما امتحان پس داده‌اید. در محضر خداوند روسفید هستید. من از رفقای دیگر هم زیاد شنیده‌ام. رفقای دیگری که با ما در عملیات‌های مختلف بودند. با هم مجروح می‌شدیم ولی آن‌ها اسیر می‌شدند. بعد از ده سال آمدند. حالا جنگ 8 سال طول کشیده ولی ما گاهی اسیر ده ساله داشتیم و حتی دوستان فرمودند که مرحوم شهید لشکری 18 سال در زندان بوده است. یک جنگ 8 ساله چطور زندانی 18 ساله دارد. معلوم است که از قبل از جنگ و از همان اول اسیر گرفتن و درگیری‌ها شروع شد. خیلی از دوستان ما که مجروح و اسیر شده بودند می‌گفتند کل این صلیب سرخ و نهادهای بین‌المللی و غرب و شرق و حقوق اسرا همگی جفنگ است. این که دست و پای ما می‌شکست و در بدن ما تیر بود و خونریزی داشتیم و ابتدایی‌ترین رسیدگی را نمی‌کردند. بدن‌های ما کرم می‌افتاد. دو، سه نفر از رفقای ما که آزاده بودند می‌گفتند کار من تا دو، سه هفته این بود که هر روز باید کرم‌های دست و پایم را در می‌آوردند و نمی‌آمدند اصلاً به ما رسیدگی کنند. به خصوص کسانی مثل شما که آن‌جا جزو مفقودین بودید و از کربلای 4 به بعد یعنی کربلای 4، 5 و 6 دیگر آمار نمی‌دادند. مفقودی که اسیر است یعنی این‌که هر کاری را می‌توانیم با او بکنیم. به هیچ کس جوابگو هم نیستیم و اطلاع هم نمی‌دهیم. یعنی مرگ و زندگی و شکنجه‌ مطلقاً در دست آن‌هاست. یک سوال عرفانی فرمودند که بدن‌های همه‌ی ما در اردوگاه عفونت کرده بود و کرم افتاده بود و تا چند ماه گاهی بوی بد می‌آمد و زندانبان ما وقتی می‌آمد بینی خود را می‌گرفت. ضمن این که می‌خواستم عرض کنم در این خاطرات نگویید عراقی‌ها. این‌ها بعثی‌ها هستند. عراقی‌ها این‌هایی هستند که در راهپیمایی‌های اربعین از شما و ما استقبال می‌کنند. عراقی‌ها این‌هایی هستند که خودشان ده‌ها هزار شهید به دست رژیم صدام دادند. همین‌هایی که فیلم کتک خوردن‌شان در زندان‌ها هست که آن‌ها را لخت می‌کردند و می‌زدند و این‌ها الان در اینترنت هست. عراقی‌ها این‌ها هستند. عراقی‌ها حزب‌الله عراق هستند. خود ملت عراق قبل از ملت ایران قربانی رژیم صدام بوده است. نگوییم عراقی‌ها در اسارت این‌طور کردند و عراقی‌ها این‌طور گفتند. این‌ها عراقی‌ها نبودند. عراقی‌ها ملت عراق و شیعیان عراق و سنی‌های مظلوم و کردها بودند که در بمباران شیمیایی هزار هزار قتل عام شدند. این‌ها بعثی‌های خبیثی بودند که قبل از ملت ایران و ملت‌های دیگر به ملت عراق هزاران ظلم کردند. فرمودند در آن بوی بد وقتی شهید می‌دادیم گاهی می‌دیدیم بوی خوش عطر همه جا را می‌گرفت. علت این چه بوده است؟ این‌ها دیگر جزو اسرار است و ما نمی‌توانیم به شما بگوییم ولی این احتمالی که دوست ما دادند کاملاً هست. حالا من یک چیز دیگری عرض بکنم. لازم نیست یک کرامت یا یک اتفاق اعجازآمیزی پیش بیاید که ما بفهمیم این مسیر درست بوده است. این‌ها البته غیر عادی و آیات الهی است. اما وجود امثال شماها معجزه بود. مقاومت شما معجزه بود. این که دوستان فرمودند در اسارت مثل اردوگاه تکریت 11 و امثال این چقدر بچه‌ها کتک خوردند و برای نماز، برای دعا، برای عزاداری امام حسین(ع)، برای دفاع از ساحت مقدس انقلاب و دفاع از امام شکنجه شدند. چقدر کشته شدند و بدن‌هایشان تکه تکه شد برای این که حاضر نشدند به امام فحش بدهند. این که بعضی از آزاده‌ها را لخت مادرزاد بکنند و آب جوش روی بدن آن‌ها بریزند که پوست بدن برگردد و کنده بشود و از بدن جدا بشود و بعد روی خرده شیشه او را غلت بدهند و بزنند دست و پای او را بشکنند و باز درود بر خمینی بگوید و مرگ بر امام نگوید و باز فحش ندهد و باز حسین حسین بگوید و بعد صابون در حلق او فرو کردند تا خفه شده و شهید شده است. این کتک‌هایی که شما خوردید، این گرسنگی‌هایی که شما کشیدید، فشارهای روحی که داشتید. شنیدن این‌ها برای بقیه‌ی مردم آسان است. آن‌هایی که در زمان شاه در زندان‌ها شکنجه می‌شدند و تکه تکه می‌شدند و ناخن‌های آن‌ها را می‌کشیدند و باز الله اکبر می‌گفتند و این بچه‌هایی که امثال شما سال‌ها در اسارت ایمان خود را حفظ کردند، نه این‌که حفظ کردند بلکه رابطه‌ی خود را با خداوند تقویت کردند، قوی‌تر شدند، پای اصول انقلاب و امام ایستادند. شکنجه شدن، کتک خوردن، تیرباران شدن اسرا در اردوگاه‌ها، زنده به گور شدن که یک نمونه‌ی آن بچه‌های غواص کربلای 4 و غیر آن بود، زیر شکنجه شهید شدن‌ها، مجروحی که مدام خون از بدنش می‌رود و ضعیف است و از گرسنگی و تشنگی و از بی‌دارویی در اسارت ماه‌ها زجر می‌بیند تا از دنیا می‌رود، این‌ها معجزه است. خود این‌ها معجزه است و احتیاج به کرامت دیگری نیست. گرچه آن کرامت‌ها هم بود. شما شک نکنید تک تک آن ساعت‌ها و روزهایی که مشکلات را تحمل می‌کردید و نمی‌دانستید که بر می‌گردید یا بر نمی‌گردید، خانواده‌های خود را می‌بینید و یا نمی‌بینید، به نص صریح قرآن تک تک این ثانیه‌ها و لحظه‌ها ثبت شده است. مردم یادشان می‌رود ولی خدا که یادش نمی‌رود. خداوند که فراموش نمی‌کند. یک حساب و کتاب و یک صحیفه‌ای هست که صحیفه‌ی باطن این عالم است. «اقرأ کتابک...»، کتاب نفس توست. آن‌جا همه چیز ثبت است. اصلاً فرق مؤمن به خدا و آخرت با دیگران همین است. نه مأیوس می‌شود، نه مغرور می‌شود، نه از کسی طلب دارد و نه از دست کسی عصبانی می‌شود. اصلاً برای کسی کار نکرده بلکه برای خودش کار کرده است. قرآن می‌فرماید هر کس عمل صالح بکند برای خودش کرده است. برای کسی نکرده‌ای. نفع آن به دیگران هم می‌رسد و آن‌ها هم باید شاکر باشند اما تو برای آن‌ها نکرده‌ای. ده برابر و صد برابر هر چه کردی به تو باز خواهد گشت. برای خودت کرده‌ای. لذا ما در جهاد فی‌ سبیل الله شکست نداریم. همه پیروزی است. همه طرف آن پیروزی است. پیروزی شخصی مادی دنیوی اگر برای تو نباشد مهم نیست. این مرحله‌ای هست که همه از آن عبور می‌کنند. آن‌هایی که شهید شدند با من و شمایی که مانده‌ایم از نظر تمتعات مادی چیزی بیشتر از آن‌ها نداریم. ما و شما تا چند سال دیگر با سکته و سرطان و زیر سرم و تصادف از این عالم می‌رویم. بقیه هم باید بروند. تمام شد. این 30 سالی که ما بعد از آن‌ها ماندیم تمام شد و اصلاً انگار نبوده است. چند سال دیگر هم بیشتر نیستیم. ولی یک چیزی ماند. آن‌هایی که فی الله عمل کردند ماند. آن مقداری که این‌جا زندگی کردیم تمام شد. آن بعد حیات مادی ما تمام شد و ما دیگر در آخر هستیم. اما حیات معنوی تمام نمی‌شود. «ما عند الله باق...»، قرآن می‌فرماید «ما عندکم ینفت...»، هر چه پیش خودتان و برای خودتان نگه داشته‌اید نابود می‌شود. «و ما عندا الله باق...»، اما آن که برای خدا کرده‌اید تا ابد هست. لذا سال‌های اسارت شما تا ابد هست. این 30 سال بعد از آن که زندگی کردید تمام شد و رفت. جهاد فی سبیل الله یک چنین چیزی است. کوچک‌ترین مشکلات آن ثبت می‌شود. چون در ذهن بعضی‌ها هست که آن همه زحمات و فداکاری‌ها و شهدا در زمان انقلاب و زندان و مبارزات و بعد از آن در جنگ و در ترورها و بعد در اسارت، که چه بشود؟ به همه چیز رسیده‌ای. اگر آن را از دست ندهیم. با نگاه مادی شما شکست خورده‌اید و ضرر کرده‌اید. یک عده‌ای اصلاً به جنگ نرفتند ولی شما رفتید و 7، 8، 10 سال الکیِ الکی زجر کشیدید و برگشتید و الان همه مثل هم هستید. بلکه بعضی از آن‌ها به لحاظ مادی وضع بهتری هم دارند. شما قطعاً ضرر کرده‌اید و برشکسته هستید. برای چه آن ده سال را مفت از دست دادیم؟ برای چه 8 سال در اسارت بودیم؟ اما وقتی با نگاه انبیا نگاه می‌کنیم می‌بینیم پیروزی مطلق بود. اصلاً تنها کسانی که در این عالم پیروز بودند این‌هایی بودند که در مسیر حق فداکاری کردند. خداوند می‌فرماید تک تک لحظاتش، صدماتش، دردهایش، درد جسمی، مشکلات روحی خودت و خانواده‌ی تو در جریده‌ی عالم ثبت شده است. آثار دنیوی آن را ببین که انقلاب اسلامی کل جهان را به هم ریخته است. آثار معنوی شخصی آن را هم ببین. نفحات آن را اگر اهل معنا باشی هم در این عالم می‌فهمی و اگر نه وقتی از این عالم می‌روی و وارد ابد می‌شوی که دیگر آن‌جا پایان ندارد می‌بینی که چه کرده‌ای و چه پاداش عظیمی در انتظار توست و این‌هایی که فداکاری نکردند احمق بودند. چون طبق مبنای مادی هر کسی بیشتر فداکاری کرده احمق‌تر بوده است و کلاه سر او رفته است. طبق مبنای مادی این‌هایی که فداکاری نکرده‌اند احمق بوده‌اند و آن‌ها ضرر کرده‌اند. خداوند در قرآن می‌فرماید مرگ و زندگی را خلق کردم تا شما پخته بشوید، «ایکم احسن عملا...»، معلوم بشود چه کسانی تمیزتر عمل می‌کنند. «احسن عملا...»، اصلاً فلسفه‌ی خلقت انسان، مرگ و زندگی طبق فرموده‌ی قرآن حسن عمل است. یعنی کدام از شما تمیز زندگی کردید؟ هدف این است. کدام از شما انسانی و قشنگ زندگی کردید؟ کدام از شما درست به وظیفه‌ی خود عمل کردید و کدام درست عمل نکردید. اصلاً فلسفه‌ی مرگ، زندگی، اسارت، جنگ، صلح، خوردن و خوابیدن همین است. بقیه همه اشتباه و سوء تفاهم است. خداوند این را صریح به ما می‌گوید ولی ما چون باور نمی‌کنیم به مشکل بر می‌خوریم. ما نه از خدا طلب داریم و نه از خلق طلب داریم. نگاه دینی این‌طور است که من در برابر خداوند بدهکار هستم و به خاطر خدا در برابر خلق و هر فداکاری که کردم برای خودم کردم. پاداش آن مستقیم و هزار برابر به من می‌رسد و فداکاری مجاهدین بود، از شهید و اسیر و مفقود و معلول و جانباز که این پرچم توحید و عدالت بالا رفت. از این جنگ تا ابد هر جا برکات توحید و عدالت به هر کس برسد مجاهدین در آن شریک هستند. هر کسی بیشتر زجر کشیده بیشتر پاداش دارد. اتفاقاتی که از یمن تا لبنان، سوریه، افغانستان و تا شرق و غرب عالم تحت تأثیر این نهضت می‌افتد، شما که سال‌های اسارت و مفقودالاثری را تحمل کردید، در تمام پاداش این‌ها شریک هستید. یعنی اگر یکی صد سال دیگر، آن طرف دنیا تحت تأثیر اتفاقات امروز ایمان بیاورد پاداش ایمان او به شما می‌رسد در حالی که شما هم خبر ندارید. به خاطر سال‌های مجاهدت و مشقتی که داشته‌اید. البته باید این را حفظ کرد. به بدهکارهایی که طلبکار شده‌اند، کسانی که در سال‌های جهاد و شهادت و فداکاری هیچ جا نبودند، نه در انقلاب و نه در جنگ نبودند، با این‌که هم‌سن‌ها و هم‌دوره‌ای‌های ما بودند، ولی ما هیچ وقت این‌ها را در هیچ جنگ و در هیچ عملیاتی ندیدیم. یا نمی‌آمدند یا خط مقدم آن‌ها اهواز بود. خیلی از آن‌ها که اصلاً نه بوده‌اند و نه آمده‌اند. اجازه نمی‌دهیم بدهکارها، طلبکار بشوند. حالا بین دوستان، این‌جا غواصان عملیات کربلای 4 هستند و جزو اسرا هم بوده‌اند. همین ایام سالگرد عملیات کربلای 4 بود و دیدید که در رسانه‌ها شروع کردند و گفتند عملیات کربلای 4 فلان شده و این‌طور شده و آن‌طور شده است. خود شما کجا بودید؟ چرا در کربلای 4 نبودید؟ اصلاً چرا در جبهه نبودید؟ حالا طلبکار شدید؟ اصلاً نگاه بچه‌های عملیات‌ها و غواص‌ها و بچه‌های عملیات کربلای 4 و غیر کربلای 4 چطور است؟ من در دو، سه عملیات بوده‌ام. غواص بوده‌ام. در همین عملیات کربلای 4 بوده‌ام، در عملیات والفجر 8 بوده‌ام، در عملیات بدر غواص بوده‌ام. این بچه‌های غواص که ما بین آن‌ها بودیم به برگشتن فکر نمی‌کردند. وقتی جلو می‌رفتند یقین داشتند که شهید می‌شوند. در عملیات والفجر 8 وقتی پای ما آن طرف اروند به زمین رسید من باور نمی‌کردم که رسیده‌ام. من مطمئن بودم که ما را در آب می‌زنند. در عملیات کربلای 4 ما در منطقه‌ی اروند و خین بودیم که اخوی من غواص عملیات کربلای 4 بود و همان جا هم مفقود شد و خودم هم مجروح شدم، می‌خواهم این را عرض کنم که وقتی بچه‌های غواص وارد آب می‌شدند، من سر راه که از مشهد به تهران می‌آمدم، یک عطری از قم خریده بودم. از این عطرهای دور حرم بود. به این بچه‌های غواص عطر می‌زدم. لشکر ما 3 ستون داشت. ستون سوم که رفقا و اخوی من هم در آن بود و من به این‌ها عطر زدم، تنها ستونی بود که خط را شکست و به بوارین رفت و 90 درصد هم شهید و مفقود شدند. این کار همان عطر بود. سال‌ها بعد ایشان را آوردند. این بچه‌هایی که ما می‌شناسیم که بچه‌های غواص عملیات کربلای 4 بودند به حضرت عباس هیچ کدام به فکر این‌ نبودند که برگردند و جنگ تمام بشود و بروند زندگی کنند و ادامه بدهند. اصلاً تصور این‌ که بعد از جنگ و بعد از امام قرار است ما زنده باشیم در ذهن ما نبود. از آن عملیات که بر می‌گشتند قطعاً در عملیات بعدی می‌رفتند و شهید می‌شدند. رها نمی‌کردند. در همین بچه‌های غواص ما غواص یک دست داشتیم. شهید حکمت‌نیا که با اخوی ما با هم می‌رفتند. می‌گفت مواظب باشید من یک دست بیشتر ندارم و اگر این دست من تیر بخورد دیگر نمی‌توانم هیچ کاری بکنم. اقلاً بتوانم نارجنگ بیندازم. اگر خواستم تیر بخورم خودتان را جلوی من بیندازید. از آن‌جا برگشت و بعداً در عملیات کربلای 10 در ماهوت شهید شد. این بچه‌هایی که دم آب مفقود شدند و اکثر آن‌ها شهید شدند و چند نفر از آن‌ها هم مثل شما اسیر شدند و بعداً برگشتند و مفقود الاثر بودند، دم آب روبوسی می‌کردند و من یادم نمی‌رود که ده دقیقه یا یک ربع به سجده رفتند، دست‌های خود را حنا بستند، صورت‌های خود را حنا بستند. جشن خون بود. دم آب بچه‌ها به همدیگر می‌گفتند هر کسی امشب شهید شد شفاعت کند و هر کسی ماند باید تا وقتی که زنده هست در همین مسیر باشد. به هم قول دادند و رفتند. اخوی من 17، 18 ساله بود. ما روبوسی و خداحافظی کردیم. اخوی دیگر من خواب دیده بود که ایشان شهید می‌شود. من هم خواب دیده بودم که ایشان در این عملیات شهید می‌شود. به او گفتم حسین خواب دیده که امشب شهید می‌شوی. ایشان گفت خودم هم خواب دیده‌ام امشب شهید می‌شوم. یعنی سه نفر خواب دیده بودند. همان شب هم شهید شد. بعد گفتم این محطور چطور است؟ گفت امشب ما را می‌زنند. ما شهید می‌شویم. ولی خط را انشاالله می‌شکنیم. خدا شاهد است که یک بچه‌ی 17، 18 ساله این‌طور یقین داشت. حالا آدمی بود که تا دو سال پیش وقتی در خانه می‌خواست به دستشویی در حیاط برود می‌ترسید. چراغ‌های ایوان را روشن می‌کرد. به نظرم از سوسک و همه چیز می‌ترسید. بعد به اخوی دیگر من که او هم در تخریب بود می‌گفت به ایوان بیا و وقتی که من در دستشویی هستم با من بلند بلند حرف بزن. این آدم دو سال بعد بالغ شده و در جبهه به او می‌گویم امشب چه می‌شود؟ می‌گوید امشب ما را می‌زنند و ما شهید می‌شویم ولی انشاالله خط را می‌شکنیم. این‌ها معجزه است. همیشه در خانه‌ی ما دعوا بر سر این بود که چه کسی باید برود و نان بخرد. نوبت چه کسی است؟ نانوایی هم صد قدم آن طرف‌تر بود. همه به هم می‌گفتند نوبت توست. یکی از دعواها در خانه‌ی ما وقتی که بچه بودیم همین بود که دیروز من نان خریده‌ام و امروز تو باید بخری. او باز می‌گفت نوبت من است، حالا تو برو و من نوبت تو را می‌روم. این آدم‌ها آن کارها را کردند. معجزه این است. خدا به دست امام، با نفس قدسی و معنویت او امثال او کاری کرد که می‌بینی سه نفر از همین‌ها در یک عملیات در جبهه هستند. ما چقدر خانواده داریم؟ خود شما شاید جزو همین‌ها بودید. چقدر شناسنامه دستکاری شد که به جبهه بروند؟ در خانه‌ی ما دو یا سه شناسنامه دستکاری شد. بلد هم نبودیم. عدد سن تولد که به ریاضی نوشته شده بود را درست می‌کردند و عقلش نمی‌رسید که فارسی را هم درست کند. سال ریاضی را تغییر می‌داد و سال فارسی همان سال بود. خیلی از شما هم این کارها را کرده‌اید. جز خدا هیچ کس نفهمیده که در اسارت به شما چه گذشت. هیچ کس نفهمید. هر چه هم خاطره تعریف کنی هیچ کس نمی‌فهمد چه می‌گویی. شما یک روز مشکلاتی که آن‌جا تحمل کردید را نمی‌توانید درست تعریف کنید که حال شما به مخاطب منتقل بشود. ولی قرار نیست برای خدا هم کسی تعریف کند. شما جزو سرمایه‌های این ملت و این انقلاب هستید. خودتان باید خودتان را حفظ کنید. این ملت هم باید شما را حفظ کنند. ولی داستان این مظلومیت‌ها و این فداکاری‌ها را بنویسید. همه‌ی شما باید خاطرات داشته باشید. اگر حوصله‌ی نوشتن ندارید و اهل قلم نیستید ضبط کنید. البته وسط کار که گرم می‌شوید خالی‌بندی هم نکنید. یک نفر داشت تعریف می‌کرد که آن‌جا بودیم و یک مرتبه 3 تانک آمد، بعد دید بقیه گوش می‌کنند گفت 30 تانک برای من آمد. البته شوخی می‌کنم ولی خواهش می‌کنم از تمام مسائلی که دیدید و شنیدید یک نوار ضبط کنید. یک موبایل جلوی خودتان بگذارید و همه‌ی این‌ها را ضبط کنید. این‌ها برای شما نیست. این‌ها صد سال دیگر و دویست سال دیگر اسناد ملی این کشور است و بعد در جهان مطرح می‌شود. این فداکاری‌هایی که بچه‌های ما توی تاریکی و سکوت کردند و در کوه‌های پربرف کردستان پاهایشان یخ می‌زد و در دشت‌های فکه از تشنگی شهید می‌شدند و عقب نمی‌رفتند و هیچ کس هم نفهمید، آن غواص‌هایی که در عملیات کربلای 4 شهید شدند، مجروح شدند و سه، چهار روز لابلای نی‌ها گیر کرده بودند و آن‌جا از شدت خونریزی و گرسنگی گم شدند و شهید شدند و پیکرشان پیدا نشد را که کسی نفهمیده است. ولی خدا دید. فرشتگان الهی ثبت کردند. اصل آن را در آخرت خواهند دید. فرع آن را هم در همین دنیا دیدند. شما باور می‌کردید بسیج یمن درست بشود؟ بسیج سوریه درست بشود؟ زینبیون و حیدریون و فاطمیون درست بشود؟ آن الگو در همه جا تکثیر شد. ده‌ها هزار بسیجی در یمن با همان شعارهای بچه‌های ما و با همان حال و هوا می‌جنگند. در لبنان چهار شکست برای اولین بار در تاریخ به اسرائیل تحمیل شد. کل غرب پشت اسرائیل است. اسرائیل یک کشور یا یک رژیم نیست. کل غرب است. در غزه و فلسطین الگوهای بچه‌های ما بود. در سوریه، در عراق، در افغانستان الگوهای بچه‌های ما بود. این زجرهایی که در اسارت می‌کشیدید امروز کل جهان را خوشبو کرده است. این قضایای فرانسه و این پیراهن‌زردها را دیده‌اید؟ دیدید یکی از رهبران آن‌ها در هفته‌ی پیش چه گفت؟ ما از انقلاب ایران الهام گرفته‌ایم. یکی از رهبران آن‌ها در مصاحبه گفت. گفت یکی از الگوهای ما ایران است. یعنی می‌توان جلوی این‌ها ایستاد و باید ایستاد. باید بیاییم و در خیابان بایستیم. ملت شما 40 سال پیش آمد و در خیابان ایستاد و شد. به تعبیر دوستان این نیمه‌ی پنهان جنگ و اسارت را بگویید و ثبت بکنید. هر کدام از این‌ها درس است. ایرانیانی که خیانت کردند، منافقین و سلطنت‌طلب‌ها، بختیار، امثال این‌ها که ایران ایران هم می‌گویند خیلی بی‌شرف بودند. همین بختیار به عنوان جبهه‌ی ملی و ایران‌گرا و ایران باستان و خاک ایران پیش صدام رفتند. سه، چهار بار زمان جنگ و حتی قبل از جنگ رفتند و با صدام علیه ایران بستند. پرچم شیر و خورشید را هم منافقین و هم سلطنت‌طلب‌ها و هم ملی‌گراها دارند. از خاک ایران که دفاع نکردند هیچ، با دشمن بودند و در کنار دشمن ایستادند و جنگیدند و به دشمن کمک کردند. 27 هزار مفقودالاثر داریم. مفقودها چه کسانی بودند؟ این‌هایی که هنوز هم پیدا نشده‌اند. به نظرم هنوز ما چند هزار مفقود داریم. مفقود یعنی کسی که یا این‌قدر جلو می‌رفت که رابطه‌اش با عقب قطع می‌شد، یا کسی است که موقعی که دشمن حمله می‌کرد تا آخر مقاومت می‌کرد و عقب نمی‌رفت و شهید می‌شد و به دست دشمن می‌افتاد. بنابراین اغلب این شهدای مفقودالاثر کسانی هستند که یا بیش از بقیه شجاع‌تر و محکم‌تر به قلب دشمن می‌رفتند، پیش‌روی آن‌ها بیش از حد بود یا کسانی بودند که در دفاع عقب‌نشینی نمی‌کردند و مقاومت می‌کردند تا شهید می‌شدند و پیکر مطهرشان زیر پای دشمن می‌ماند. به خصوص زنان اسیر، خواهرانی که تعدادشان کم بود، کمیت آن‌ها پایین بود ولی کیفیت خیلی بالا بود. تعداد زنان اسیر را ندارم و نمی‌دانم چقدر بوده‌اند ولی هر کدام از آن‌ها یک الگوی جهانی بودند و شدند. بعضی از آن خانم‌ها خاطرات خود را منتشر کردند. زن مجاهد، زن شهادت‌طلب، زنی که آن‌قدر محکم و قوی است که اجازه‌ی نگاه‌های توهین‌آمیز دشمن در اسارت و در زنجیر نمی‌دهد. زنانی که مردها باید از آن‌ها مردانگی بیاموزند. چقدر در اسارت شهید دادیم به خاطر این‌که فقط می‌گفتند به امام اهانت کن و فحش بده. یک کلمه فحش بده یا حتی بگو مخالف او هستم ولی او به امام توهین نمی‌کرد و او را تکه تکه می‌کردند تا شهید می‌شد. بچه‌های ما و امثال شما نشان دادید که اسارت همه جای دنیا یعنی ذلت اما در انقلاب اسلامی اسارت مساوی با ذلت نیست. اسیر عزیز را امثال شما نشان دادند. امثال شما نشان دادند که ما یک کاری می‌کنیم که اسارت با عزت باشد و نه اسارت با ذلت. یک کاری می‌کنیم که زندانبان نفهمد که او زندانبان است یا ما، چه کسی زندانی است و چه کسی زندانبان است و این را از زینب(س) و از امام سجاد(ع) آموختیم. چگونه مرد و زن مؤمن در اسارت و در زنجیر شمشیر بالای سرش هست ولی چنان محکم و قوی و با عزت می‌ایستد که دشمن احساس ذلت بکند. حضرت زینب(س) وقتی در برابر یزید رفت، او ابرقدرت جهان و پیروز بود، این‌ها به اصطلاح شکست خورده بودند. حضرت زینب(س) یک تعبیری دارند. وقتی که او می‌خواست با تکبر بگوید ما پیروز شدیم، وقتی حرف‌هایش را زد حضرت زینب(س) فرمودند تو چه می‌گویی؟ مگر تو کسی هستی که من بخواهم با او حرف بزنم؟ مگر من با امثال تو حرف می‌زنم؟ تو مگر لیاقت داری که با تو هم‌صحبت بشوم؟ شرایط طوری شده که حالا من با تو حرف می‌زنم. ما را می‌ترسانی؟ یا وقتی که امام سجاد(ع) اسیر بودند، نواجوانی بودند. گفت اسم تو چیست؟ گفت علی. گفت باز هم علی؟ همه‌ی شما علی هستید؟ چطور است؟ در یک خانه سه علی دارید؟ علی کوچک، علی وسطی، علی بزرگ؟ علی اصغر، علی اکبر، علی اوسط. چطور است که اسم همه را علی می‌گذارید؟ برای این که آن موقع اسم علی ممنوع بود. برای حذف علی اسم علی ممنوع بود. امام سجاد(ع) یک نوجوانی در زنجیر بودند. مجروح و بیمار هم بودند. فرمودند همه‌ی ما علی هستیم. گفت زبان‌درازی می‌کنی؟ اصلاً چرا تو را زنده نگه داشته‌اند؟ گفت این بالغ است یا نه؟ چرا او را زنده نگه داشته‌اند؟ بعد حضرت زینب(س) آمدند و فرمودند اول من را بکشید و بعد ایشان را بکشید. من اجازه نمی‌دهم. بعد وقتی که می‌رفت امام سجاد(ع) به او گفتند آقا من را تهدید به مرگ کردی؟ «عادتنا القتل...»، ما به کشته شدن عادت داریم. یادت رفته است؟ «و کرامتنا الشهاده...»، شهادت برای ما فرصت است و تهدید نیست. شهادت برای ما کرامت است و ما به دنبال آن هستیم. من را از شهادت ترساندی؟ بعد مأمور حکومتی گفت همه‌ی این‌ها وراج هستند. بچه‌های علی و فاطمه مثل علی و فاطمه متخصص سخنرانی هستند. مواظب باشیم آن اصولی که به خاطر آن فداکاری شد از متن به حاشیه نرود. جای طلبکار و بدهکار عوض نشود. البته منظور من از طلبکار این نیست که کسانی که مثل شما در جنگ و جبهه بودند از بقیه طلب دارید. هر کس هر کاری کرده برای خودش کرده است و از کسی طلب نداری. پاداش الهی مستقیم به خودت می‌رسد. برای خودت بود. منظور من از طلبکار، طلب شخصی نیست. طلب مکتبی و انقلابی است. جای بدهکار و طلبکار عوض نشود. جای آن‌هایی که باید پاسخگو باشند نباید با جای آن‌هایی که باید سوال کنند عوض بشود. آن‌هایی که باید سرشان را بالا بگیرند با آن‌هایی که باید سرشان را پایین بگیرند جابجا نشوند. مجاهدین سرشان را پایین بگیرند و قائدین سرشان را بالا بگیرند؟ طلبکار باشند که چرا جنگیده‌ای و چرا مقاومت کرده‌ای؟ چرا مرگ بر متجاوز گفته‌ای؟ تو باید جواب بدهی که چرا نگفته‌ای. کجا بودی؟ و این که نگویند آن زمان‌ها گذشت و یک نوستالوژی بود و خاطرات دهه‌ی 60 بود و تمام شد و رفت. دهه‌ی 60 خاطرات نیست. دهه‌ی 60 الگوست و خاطره نیست. ما باید آن انقلابی‌گری و مجاهدپروری دهه‌ی 60 را البته با تجربه‌های دهه‌ی 90 ضمیمه کنیم. این‌ها را باید با فرصت‌هایی که پیش آمد ترکیب کنیم. اخلاص دهه‌ی 60 و تجربه‌ی دهه‌ی 90 باید با هم ترکیب بشود. این نهضت ادامه دارد. این انقلاب تا قیام مهدی و تا نهضت مهدی ادامه دارد و قرار نیست تمام بشود که بگوییم آقا انقلاب تمام شد و حالا به خانه‌های خود بروید و حالا نوبت به غیر انقلابی‌ها است و ده سال دیگر هم نوبت ضد انقلابی‌ها هست که بیایند و حکومت کنند. انقلاب تمام نمی‌شود. ممکن است بعضی از انقلابی‌ها عوض بشوند ولی انقلاب نباید تمام بشود. باید بماند. ما باید این مسیر را ادامه بدهیم. باید اشتباهات خود را برطرف کنیم. مشکلات خود را حل کنیم اما مسیر باید ادامه پیدا کند. شما زمان جنگ باور می‌کردید که یک وقتی صدام برود و بعد راهپیمایی اربعین 20 میلیون جمعیت ایرانی و عراقی با هم، از 60 ملیت جهان، بزرگ‌ترین راهپیمایی تاریخ بشر را صورت بدهند؟ شما باور می‌کردید نیروهای ما با نیروهای عراق با نیروهای سوریه با نیروهای یمن با نیروهای لبنان و فلسطین و افغانستان یک جا باشند؟ به ذهن ما خطور می‌کرد؟ دیدید خدا چه کار کرد؟ امام بر سر قطع‌نامه گفت اگر آبرویی داشتم به خاطر مصالح ملت با خدا معامله کردم اما وقتی که کسی با خدا معامله کند، خدا این‌طور می‌کند. هم آخرت و هم دنیا. ببین صدام چه شدم و امام چه شد. امام بزرگ‌ترین بدرقه‌ی تاریخ بشر را دارد. یک چنین تشییع جنازه‌ای در تاریخ بشر نبوده و در گینس هم ثبت شده است. امام هم رفت و صدام هم رفت. او چطور رفت؟ وقتی می‌خواستند صدام را اعدام کنند آمریکایی‌ها گفتند آخرین حرفی که به ما زد گفت من را به این‌ها ندهید. این‌ها طرفدار انقلاب اسلامی هستند. عراقی‌هایی که آن‌جا هستند. من را نگه دارید که به کمک من می‌توانید جلوی این‌ها را نگه دارید و الا این‌ها کجا و کجا را می‌گیرند. انقلاب اسلامی را می‌گوید. آن آمریکایی می‌گوید گفتیم متأسفانه نمی‌توانیم. ما که نمی‌خواهیم تو را اعدام کنیم ولی عراقی‌ها نمی‌گذارند. آمپول مسکنی به او زدیم که یک مقدار آرام شد و وقتی که می‌خواست به دار کشیده بشود یک مقدار نمی‌فهمید. بعضی از این‌ مجاهدین عراقی که الان در حکومت عراق هستند و در صحنه‌ی اعدام او بوده‌اند می‌گویند وقتی طناب را گردن او انداختیم حواس او نبود. به او گفتیم داریم تو را اعدام می‌کنیم. شهادتین بگو. آن‌جا یک مقدار به خود آمد. فیلم این در اینترنت هست. این کتاب اسنادی که بچه‌ها در خرمشهر از قرارگاه‌های فرماندهی این‌ها به دست آوردند، یک کتابی چاپ شده است. من دو مورد از سندهای آن را خدمت شما آورده‌ام. یکی اولی است که خرمشهر را گرفتند. صدام به فرمانده‌ی سپاه یک و دو و سه دستور می‌دهد. می‌گویند بعثی‌ها ریخته‌اند و کل خانه‌ها را غارت می‌کنند. خانه‌های مردم را غارت می‌کنند. می‌گوید همه‌ی این‌ها برای ماست. این‌ها غنیمت است و لیکن روال این است که خود ما همه‌ی این‌ها را جمع می‌کنیم و تصمیم می‌گیریم که چه چیزی را به چه کسی بدهیم. ولی الان این‌ها به خانه‌های مردم می‌روند و هر چیزی می‌خواهند بر می‌دارند. می‌گوید موضوع تصرف و غارت خانه‌های مردم در خرمشهر که اشغال شده است. تمام خانه‌های ایرانیان از هر حیث به تاراج و غارت می‌رود. زندگی مردم در خانه‌هایشان بود. این‌ها رفتند و همه را برداشتند. کنترل آن با استفاده از تعداد کمی از نیروهای ارتش میسر نیست. در همه جا غارت شروع شده و هر کسی به هر خانه‌ای می‌رود و هر چیزی می‌خواهد را بر می‌دارد. طلا و پول و امکانات را بر می‌دارد. در محدود کردن وضعیت غارت‌ها موفقیتی حاصل نشده و نیروهای جیش‌ الشعبی هم به ارتشی‌ها اضافه شدند و مسابقه‌ی غارت است. در خانه‌های ایرانی‌ها بین خودشان دعوا و درگیری است. همدیگر را بر سر غارت می‌زنند که این برای من است یا برای توست. برای کنترل این اعمال دستور بدهید که این موارد اجرا بشود. هیچ شخص نظامی و غیر نظامی به غیر از کسانی که از گروه‌های اشغال هستند بدون نظارت فرمانده حق غارت ندارند. یعنی با اجازه‌ی فرمانده غارت بکنید. دو، ضرورت دارد راه‌های جاده‌ها را کنترل بکنید چون بعضی از این‌ها از خانه‌های ایرانی‌ها اموال را بر می‌دارند و از خرمشهر آن‌ها را به خانه‌های خود می‌برند. سه، در صورت وجود شهر، روستا یا تأسیسات در منطقه مسئول حفاظت در برابر غارت‌ها، مسئول واحد نظامی آن منطقه است. باید بگویی که چه چیزهایی است و بعد ما می‌گوییم که هر کدام را به چه کسی بدهید. می‌خواستند افسرها خوب‌ها را برای خودشان بردارند و آشغال‌ها را به سربازها بدهند. دژبان ارتش پست ایست و بازرسی بزند. می‌گوید ما خبر داریم که غارت می‌کنند و تا بغداد هم می‌آورند. می‌گوید حتی اطراف بغداد پست ایست و بازرسی بزنید. خواهشمند است این فرامین را با ضرورت پایبندی فرماندهان شروع کنید. می‌گوید اول فرماندهان را توجیه کنید. چون خود این‌ها بیشتر از بقیه این کار را می‌کنند. یعنی در خرمشهر و غیره به خانه‌های مردم ریخته‌اند و با همدیگر مثل لاشخورها بر سر غارت دعوا می‌کنند. این غرور و تکبر آن‌ها در اول جنگ است. سند دیگر برای موقعی است که خرمشهر آزاد می‌شود و نیروهای ما وارد خرمشهر می‌شوند. از فرماندهی جنگ به کل لشکرها و تیپ‌ها که اسم همه را آورده است. گردان فلان، ضد هوایی فلان، تانک فلان، زرهی فلان.  نامه‌ی سری و فوری از فرماندهی کل نیروهای مسلح جناب صدام حسین. جناب فرماندهی کل نیروهای مسلح دستور داده‌اند یک، محمره یعنی خرمشهر، منطقه‌ی حیاتی و استراتژیک است و دفاع از آن دفاع از بغداد است. دفاع از خرمشهر دفاع از بصره و بغداد است. دو، فرماندهان کل سپاه‌ها و لشکرها، یگان‌ها، واحدها، افسر، درجه‌دار، سرباز، همه باید با همه‌ی قدرت از محمره یعنی خرمشهر دفاع کنند. تا آخرین فشنگ و آخرین سرباز و در آخرین ساختمان شهر باید دفاع کنند. می‌گوید هر کس دفاع نکند و به عقب برگردد تیرباران می‌شود. از ژنرال فرمانده‌ی لشکر تا سرباز. گفته‌ام پشت خط سوم خرمشهر بایستند و هر کسی به عقب بر می‌گردد را تیرباران بکنند. کلیه‌ی اقدامات لازم برای دفاع از محمره اتخاذ شود. این مراتب به کلیه‌ی افسران، درجه‌داران و فرماندهان ابلاغ شده است. پدافند انفعالی را نمی‌پذیریم که شما بنشینید تا آن‌ها حمله کنند. همان اوایل جنگ که شهید تندگویان وزیر نفت ما را در جاده گرفتند که این‌ها نمی‌دانستند جاده به دست دشمن افتاده است، این را به لحاظ جنگ روانی به عنوان یک پیروزی بزرگ به کل ارتش ابلاغ کرده و می‌گوید حقایقی برای رزمندگان شجاع ما، قهرمانان بعضی از نکات که دستگاه‌های تبلیغات جهانی به آن پرداخته‌اند: تمام خبرگزاری‌های جهان گفته‌اند دستگیری وزیر نفت ایران در نوع خود اولین مورد در تاریخ است. جوی از وحشت و هرج و مرج بین فرماندهان فارس مجوس و ارتش ایران ایجاد شده است. شکست نیروهای ایران در این جنگ قطعی است و دیگر نمی‌توانند از حکومت شکست خورده دفاع و حمایت کنند. لیاقت نیروهای مسلح ما برای رسیدن به هر نقطه در عمق سرزمین‌های ایران اثبات شد. می‌گوید ما دیگر می‌توانیم تا عمق ایران را بگیریم. دو، پیش‌داوری‌های حاکمان ایران اشتباه از کار در آمد. آنان در اداره‌ی امور کشورشان ایران به لحاظ اقتصادی و مادی ناتوان و ضعیف هستند. قدرت سیاسی و نظامی ندارند. راه مناسب را گم کرده‌اند. در برابر مشکلات عدیده‌ی سیاسی و اقتصادی و نظامی دچار سردرگمی شده‌اند. می‌گوید این رژیم در حال فروپاشی است. سال 59 صدام به کل ارتش خود می‌گوید رژیم ایران در حال سقوط است. سوم، اخیراً شنیده شد بعضی از کشورها سلاح‌هایی به ایران داده‌اند. البته این دروغ است. چون همه به او سلاح می‌دادند. می‌گوید ما تا آخر جنگ، هر چند سال طول بکشد سلاح داریم. چهار، شواهد حاکی است در قم و تهران مردم به خیابان‌ها ریخته‌اند و رژیم در حال سقوط است. مردم به خاطر شروع جنگ مشکلات اقتصادی دارند و اطلاعات رسیده حاکی است در قم و تهران بین مردم زمزمه‌ی مخالفت و مبارزه‌ی شدید علیه حکومت به خاطر اوضاع بد اقتصادی و تلفات سنگین ایران در جنگ در گرفته است. می‌گوید جمهوری اسلامی در سیاست‌های داخلی و خارجی خود شکست خورده و مرحله‌ی جدید با افزایش آشوب‌ها و هرج و مرج در ایران شروع شده است. در ایران علیه حکومت انقلاب می‌شود و دولتمردان ایران و در رأس آنان خمینی به زودی سرنگون خواهند شد. ما ایران را برای همیشه شکستیم و پیروزی از آن ماست. ما این‌جا هیچ مشکل اقتصادی و مردمی نداریم. این‌ها بعضی از سندهایی بود که این‌جا هست. من 7، 8 سند دیگر هم آورده بودم. این‌ها با چه فضایی شروع کردند و مقاومت امثال شما و خانواده‌های شما کار را به کجا کشاند.

و السلام علیکم و رحمت الله.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha